گلنازگلناز، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

برای نی نی عزیزم

گزارش عروسی باز هم با تاخیر

سلام عزیز دلم ، شیرینم ، عشقم باز هم باید مطالب را با تاخیر برات بنویسم .ولی مینویسم که بدونی وجودت برام مهمه . پنجشنبه 2 هفته قبل یعنی 11 خرداد 91 مراسم عقد پسر عمه ت امید با دختر عموت مینا بود . ولی تو از لحضه ورود به خونه عمو گریه رو شروع کردی ، اینقدر بد گریه میکردی که من میترسیدم نکنه چیزیت شده باشه ولی تا میرفتیم توی اتاق و شیر میخوردی آروم میشدی .بالاخره اینکه نذاشتی من سر عقد باشم . یه بار هم با بابایی با ماشین بردیمت بیرون که شاید آروم بشی ، توی ماشین خوابت برد و بعد هم که برگشتیم بابایی تو رو برد پیش خودش ، چون ما فکر کردیم شاید از سر و صدا میترسی چون قسمت خانوما سر و صدا بیشتره ، ولی باز به محضی که بیدار شدی شروع کردی به گریه ...
30 خرداد 1391

بدون عنوان

  عزیزد دلم خیلی دوست داشتم میتونستم هر روز بیام و کارای روزانه تو رو بنویسم اخه هر روز زندگی تو برای من تازگی داره . ولی حیف که وقت نمی کنم .خیلی چیزا هست که هنوز برات ننوشتم .از روزی که به دنیا اومدی تا الان . دوست داشتم همه چیزو با تمام جزئیاتش مینوشتم .البته تمام خاطرات و حرکات  تو در ذهنم میمونه . مثل اولین لحظه ای که دیدمت ، اولین بار که بهت شیر دادم ، اولین باری که بهم خندیدی ،اولین باری که قهقهه زدی ،اولین باری که اسمتو شناختی ، اولین باری که از روی ذوق جیغ زدی ، اولین باری که تلاش کردی غلت بزنی و ...تمام اینها در ذهن من حک شده ولی کاش میتونستم بنویسم، معذرت میخوام دختر نازم .   ...
18 خرداد 1391

دخترم غلت زد

سلام عزیز دلم ، یکی یه دونه من ، عشق من ، نفسم بالاخره دیشب در تاریخ ١٧/٣/٩١ در سن ٤ ماه و ١٦ روزگی بعد از حدود یک هفته تلاش برای اولین بار غلت زدی و کلی مارو غافلگیر و ذوق زده کردی .الهی قربونت برم دختر نازم که اینقد زرنگی. اصلا انتظار نداشتم به این زودی این کارو انجام بدی ، ولی در کمال ناباوری غلت زدی و جالب تر اینکه به راحتی دستتو آزاد کردی. در طول ١٠ دقیقه دو بار این کارو تکرار کردی . از اونجایی که دفعه اول انتظارشو نداشتم نتونستم ازت فیلم بگیرم ولی از غلت دومت فیلم گرفتم . نگه میدارم تا انشاءا... وقتی بزرگ شدی ببینی چقدر زرنگ بودی گل نازم . بابایی هم بعد از کلی تشویق بهت قول داد واسه این کارت برات جایزه بگیره . الهی فدات بشم عز...
18 خرداد 1391

دوست دارم

سلام عزیزم ، عشقم ،نفسم هر روز که میگذره تو داری بزرگ تر میشی و کارای جدید تری یاد میگیری ، خیلی با مزه شدی .از روی ذوق جیغ میزنی . اولین بار 22 اردیبهشت بود و تو هنوز چهار ماهت تمام نبود که صبح بیدار شده بودی و سر حال بودی و وقتی با سر و صدا منو بیدار کردی از خوشحالی شروع کردی به جیغ زدن .بابات عاشق جیغ زدنته .  الان هم حدود یک هفته است که داری تمرین میکنی که غلت بزنی(اگه بخوام دقیق تر بگم از 8/3/91) . تا قسمت دستت میچرخی ولی دستت گیر میکنه و دوباره بر میگردی . اولین بار که دیدم کلی ذوق کردم . بابایی هم همینطور.بعضی وقتا هم خودم به شکم میخوابونمت خیلی به خودت فشار میاری و میخوای سینه خیز بری ولی هنوز نمیتونی .تازه...
18 خرداد 1391
1